دن کیشوت
۱۳۹۶ شهریور ۲۳, پنجشنبه
مادر بزرگ
›
موهای حناییش را دو گیس کوچک بافته بود که از به طرف سرش چسبیده بودند. صورت سفید و چاقش گرچه از گذر زمان، ترک خورده بود اما هنوز پوست صاف...
۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه
و در این تنهایی مطلق وقتی که خاطراتت ترکت کرده اند
›
موهای بافته عروسکش را باز میکرد. موهای عروسکش را میبافت. این بازی تمام روزش بود بر روی تخت فنریش که به ندرت جیر جیر میکرد. چشمان قهوه ای...
۱۳۹۵ اسفند ۷, شنبه
›
هر کسی یک بار برای دیدن یک نفر دیر میکند. و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله ای نمیکند.
۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه
›
خواب میدیدم گفتی دنیا یک توپ پلاستیکی است. ماه هم سوراخیست که به بیرون از سوراخ بیرون پریدیم. کاخ مرمری بود. روی پله هایش نشستیم ...
۲ نظر:
۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه
فهمیدن
›
داشتم کلوب بازدنده ها را تماشا میکردم. فیلمی ترکی با هزاران کلمات قصار که معنی آنها را هیچ وقت نمیفهمی. معنی ندارند که بفهمی. جادوی آنها د...
۱۳۹۵ شهریور ۲۳, سهشنبه
›
سلام
۱۳۹۵ مرداد ۷, پنجشنبه
رفتن- آنتون کورت وخ
›
مثل وقتی که ماشینی مدتِ زیادی زیر باران بوده، با سرعت از جایی که پارک شده، دور می شود، و مدت کمی، جایی باقی میماند که خود را از ...
هر شبی پستی
›
اینجا گردگیری میخواهد. حتی تایپ کردن فارسی هم یادم رفته است. انگار آرام آرام روی سالهای زندگیت گرد مینشیند. گرد سالهای جدید. گرد سالهایی ک...
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب