“براي سرور”
مي آيي
همچون آشنايي
و با لباني انباشته از ترانه وسرود
تنهايي عظيم كوهستان را
در زنگولة گلوي برةاي كوچك خلاصه ميكني
***
مي روي
چونان غريبه اي
با كوله باري از نگاه كه به يادگار چيدهاي از چشمانم.
و در سحرگاه گونه هايت نمي داني
اشك عزلت كودك كوهستان است
شبنمي كه از كوله بارت ميچكد.
يكشنبه، 08 خرداد، 1379