۱۳۸۶ شهریور ۱۳, سه‌شنبه

Azad Tabriz News » News Archive » یورش به خانواده های زندانیان سیاسی د

Azad Tabriz News » News Archive » یورش به خانواده های زندانیان سیاسی د: "فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران : بنابه گزارشات رسیده از مقابل دفتر سازمان ملل در تهران تعداد زیادی از خانواده های زندانیان سیاسی از جملۀ آنها خانواده اسانلو ، حسن پور ، سعید ماسوری ، احمد قصابان، مجید توکلی، احسان منصوری و خانواده های دیگر برای ملاقت با خانم لوئیز آربور در مقابل سازمان ملل ایستاده بودند"
رفسنجانی بعد از چندین سال رای آورد! نوشته های نبوی را در روز آنلاین بخوانید. خیلی جالب است. یادمان هست که چطور همین افراد پرده از قتلها ثروت‌اندوزی ها و چه و چه‌ی هاشمی برداشتند؟ و حالا داور خوشحال است که این آدم توانسته است به رهبری مجلس خبرگان برسد. واقعا چقدر اصلاحات به اهدافش نزدیک شده است؛ منتها چون خودش نتوانسته است پیش رود، اهدافش را کوتاهتر کرده‌است. کسی چه میداند شاید ده سال بعد جنبش اصلاحات از احمدی‌نژاد دفاع کند!

۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

نگرانی از «مرگ تدريجی» دو خبرنگار کرد در زندان

راديو فردا ،احمد رافت : رييس فدراسيون ملی مطبوعات ايتاليا که کليه نهادهای سنديکايی خبرنگاران در اين کشور اروپايی را در برمی گيرد، در بيانيه ای «مرگ تدريجی و در سکوت» خبرنگاران مريوانی عدنان حسن پور و هيوا بوتيمار را محکوم کرد.فرانکو سيدی Franco Siddi رييس فدراسيون ملی مطبوعات ايتاليا در بيانيه ای که صبح روز پنج شنبه صادر کرد، از دولت ايتاليا خواست نگذارد «دو خبرنگار کرد ايرانی عدنان حسن پور و هيوا بوتيمار در سکوت و به طور تدريجی به قتل برسند.»در ادامه اين بيانيه، فرانکو سيدی از رسانه های کشورش درخواست کرده است که تلاش کنند «با استفاده از قدرت کلام و به کار گرفتن قلم، جلوی اين جنايت گرفته شود.»رييس فدراسيون خبرنگاران ايتاليا در ادامه اشاره کرده است که :«اين دو نفر تنها به خاطر نوشتن در رابطه با حقوق بشر و با افشای رسوايی های محيط زيستی به مرگ به اتهام محاربه محکوم شده اند و هم اکنون نيز مبارزه عليه ظلم در ايران را از داخل زندان ادامه می دهند.»فرانکو سيدی در پايان اين بيانيه نوشته است: « نمی توان پذيرفت که در سال ۲۰۰۷ ميلادی، کسانی که در راه عقيده ای مبارزه می کنند، به مرگ محکوم شوند و يا در زندان در پيامد اعتصاب غذا جان خود را از دست بدهند.»در اشاره به اين واقعيت که در حال حاضر شماری از خبرنگاران ايرانی به دلايل گوناگون در زندان های جمهوری اسلامی ايران به سر می برند، فرانکو سيدی از دولت ايتاليا که عضو ادواری شورای امنيت سازمان ملل متحد است خواست اقدامات لازم برای نجات جان اين دو خبرنگار مريوانی و آزادی ديگر خبرنگاران ايرانی را در دستور کار مجامع بين المللی قرار دهد.سازمان اطلاع رسانی و امنيت خبرنگاران نيز در بيانيه ای در حمايت از خواست خانواده های عدنان حسن پور و هيوا بوتيمار که خواسته بودند اين دو خبرنگار، به اعتصاب غذايی که ۲۸ روز پيش آغاز کرده اند پايان دهند، می نويسد: «در صورتی که ادامه اين اعتصاب غذا به مرگ يکی يا هر دو خبرنگار کرد بيانجامد، ما دولت جمهوری اسلامی ايران را مسئول مستقيم اين جنايت می دانيم و از اين دولت به مجامع بين المللی شکايت خواهيم کرد.»دولت جمهوری اسلامی ايران بر مبنای اظهارات يکی از وکلای اين دو خبرنگار مدعی است که آنها به جرم مطبوعاتی دستگير نشده اند و اتهام آنها جاسوسی به نفع قدرت های بيگانه، تماس با رسانه های خارجی، فروش اسلحه و رابطه با سازمان های غير قانونی است.همه اين اتهام ها از سوی خانواده های اين دو محکوم کاملا بی اساس شمرده می شود.

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز از وضعیت عدنان و هیوا

سازمان گزارشگران بدون مرد از وضع سلامتی دو روزنامه نگار ایرانی «عدنان حسن پور» و « هیوا بوتیمار»، که چهل و دومین روز اعتصاب غذای خود را پشت سر گذاشتند ابزار نگرانی کرد. به گفته‌ی صالح نیکبخت، وکیل این دو که روز ۲۰ آگوست با آنان ملاقات کرده است، ایشان بسیار ضعیف شده‌اند و مدت زیادی دوام نخواهند آورد. این دو روزنامه نگار تنها آب با مقداری شکر میخورند.
سازمان آزادی مطبوعات گفت: « ما شخص رئیس قوه‌ی قضائیه،‌ آقای شاهرودی را مسؤل سلامتی این دو روزنامه‌نگار میدانیم که نتیجه‌ی شرایط وحشتناک حبس آنهاست» این سازمان افزود « آنها در زندان انفرادی به سر میبرند و حتی از حقوق ابتدایی خود محرومند.»

حسن پور و بوتیمار که در روزنامه‌ی آسو مینوشتند، برای اعتراض به شرایط زندان سنندج - که بیش از شش ماه است در آن به سر میبرند - اعتصاب غذا کرده‌اند. آنها تنها یک بار در ۸ آگوست اجازه‌ی ملاقات با خانواده‌ی خود را پیدا کرده‌اند. ایشان خواهان پایان یافتن زندان انفرادی خود، انتقال به زندانی دیگر و ملاقات آزاد با خانواده و وکیل خود هستند. آنها همچنین تقاضای دیدار با یکی از مقامات قوه‌ی قضائیه را دارند.
در آخرین اظهار نظر در خبرگزاری فارس نیکبخت اذعان داشت که مقامات زندان از انتقال این دو به زندان مریوان که محل زندگی خانواده‌ی زندانیان است خود داری کرده و آن را منوط به دستور مستقیم شاهرودی دانسته است.
دادگاه انقلاب اسلامی مریوان در ۱۶ جولای آنها را به جرم جاسوسی، اقدامات زیر زمینی بر علیه امنیت ملی، و تجریه طلبی به مرگ محکوم کرده است.
در همین حال گزارشگران بدون مرز هنوز اخباری از «آکو کردنسب» - روزنامه نگار هفته‌نامه‌ی کارتفو - که از تاریخ ۲۱ جولای در زندان سنندج است؛ و نیز از «سهیل آصفی» - روزنامه‌نگار‌ آزادی که با چند خبرگزاری همکاری دارد - به دست نیاورده است. این دو روزنامه‌نگار محاکمه نشده و اطلاعی از اتهامشان در دست نمیباشد. تا کنون به سهیل آصفی اجازه‌ی هیچگونه ملاقاتی داده نشده است.

از سوی همسر محمد صادق کبودوند، سردبیر روزنامه‌ی «پیام مردم کردستان» در بند ۲۰۹ اوین زندانی است ابراز نگرانی کرد که دو زندانی دیگری که با وی همسلول هستند غیر سیاسی هستند و سلامت این روزنامه نگار را به خطر میاندازند. کبودوند از تاریخ اول جولای در زندان اوین است و به تازگی از انفرادی به بخش ۲۰۹ منتقل شده است.

با وجود ۱۱ خبرنگار در بند، ایران بزرگترین زندان مطبوعات در خاورمیانه و یکی از ۱۰ کشور سرکوبگر مطبوعات در جهان است.

دادخواست برای آزادی هیوا بوتیمار و عدنان را امضا کنید


پی نوشت: واقعا عدم توجه اپوزسیون و روشنفکران به وضعیت زندانیان غیر تهرانی اسف بار است. اپوزسیونی که به خبرنگاران کرد توجهی ندارد و با بی‌تفاوتی از کنار آنان میگذرد چقدر میتواند قابل اعتماد باشد؟
شاید زمان آن است که کارنامه‌ی افرادی که داعیه‌ی اصلاحات دارند را از بایگانی تاریخ بیرون آوریم و در مورد آنان قضاوت کنیم!

مقاله‌ی تلگراف در مورد ایران

Stonings, hangings, floggings, purges. President Mahmoud Ahmadinejad might claim that United Nations sanctions can't hurt his country, but that is not how it feels for Iran's long-suffering population which now finds itself on the receiving end of one of the most brutal purges witnessed since the 1979 Islamic revolution.

The most visible manifestation of the new oppression sweeping Iran has been the wave of public executions and floggings carried out in Teheran and provincial capitals over recent weeks in a blatant attempt by the regime to intimidate political opponents. The official government line is that the punishments are part of its "Plan to Enforce Moral Behaviour".
Read the rest

۱۳۸۶ مرداد ۳۱, چهارشنبه


"عدنان حسن پور و هیوا بویتمار دو ورزنامه نگار کرد محکوم به اعدام وارد سی و هفتمین روز اعتصاب غذای خود شدند و گزارشها در مورد وضعیت جسمانی آنها نگران کننده است.
After 37 days the two kurish journalists are still on hunger strikes."

گنجی

نامه روشنفکران جهان در محکومیت دولت ایران (ROOZ)
واقعا دارم به اکبر گنجی ایمان میاورم. نوشته‌هایش بوی اندیشیدن میدهد. میتوانید موافق یا مخالف باشید، اما چیزی که مهم است این نکته است که رو به پیش دارد و اشتیاق به ساختن آینده حتی اگر این کار نیازمند تخریب آنچه باشد که بسیار دوستش داریم. در حالیکه اپوزیسیون داخلی تنها واکنشش به رویدادهای جاری فریاد وا مصیبتا است، و کسانی که در خط مقدمند در حال زندانی و شکنجه شدن و هیچ دستاوردی از این میان به دست نمیاورند؛ و سوال چه باید کرد با حماقتهای صد ساله‌ی ایران پاسخ داده میشود. از سخنان گنجی بوی تازگی میاید. روح کسی که برای دموکراسی امید دارد و تلاش میکند از پشت کلماتش سرک میکشد. میتوانی به حرفهایش فکر کنی و با خود بیاندیشی که این راه را نرفته‌ایم، چه بسا که به نتیجه‌ای برسد! میتوانی احساس کنی کلماتی را که از اندیشه متولد شده‌اند، نه از لزوم به نوشتن؛ نه از نشخوار تاریخ شکست خورده‌ی مشروطه که از بازاندیشی آن؛ نه از آسمان هفتم روشن فکری، که همین کنار تو کسی که آستینش را بالا زده تا کاری بکند!
گنجی کسی است که با نقد خود آغاز میکند، بار گناهان گذشته بر دوشش سنگینی میکند و چه خوب آنها را به دوش میکشد. چون گوژپشتی که واقعیت خود را پذیرفته است ...

404: File not found

clipped from www.room404.com

The history of 404


In an office on the fourth floor (room 404), they placed the World Wide
Web's central database: any request for a file was routed to that
office, where two or three people would manually locate the requested
files and transfer them, over the network, to the person who made that
request.

When the database started to grow, and the people at CERN realised that
they were able to retrieve documents other than their own
research-papers, not only the number of requests grew, but also the
number of requests that could not be fulfilled, usually because the
person who requested a file typed in the wrong name for that file. Soon
these faulty requests were answered with a standard message: 'Room 404:
file not found'.

Later, when these processes were automated and people could directly
query the database, the messageID's for error messages remained linked
to the physical location the process took place: '404: file not
found'.
 blog it

تحلیل از آزادی هاله اسفندیاری

من هر چی میخوام غر نزنم نمیشه! یکی به این آقا بگه شما چرا اینقدر دلت به حال قوه قضائیه سوخته حالا؟ لابد یه چیزی گیرشون اونده دیگه عزیزم! زیادم پیچیده نیست چیزی که میخواستن! ایجاد ترس! و اینکه نشون بدن ما اینیم! و هر کاری خواستیم میکنیم و شمام هیچ غلطی نمیتونین بکنین!
ما چی کار کردیم؟ یه خورده نوحه گفتیم واسه مردم که گریه کنن! و نتیجه گرفتیم که قوه قضائیه ضربه خورد. من نمیدونم اینا اینقدر ضربه میخورن چرا طوریشن نمیشه؟
clipped from www.roozonline.com

آزادي هاله اسفندياري محقق ايراني-آمريکايي، پس ازصد روز تحمل زندان بدون دسترسي به وکيل وبديهي ترين حقوق انساني، ازجهات مختلف خبري خوشحال کننده است. هم از آن رو که وي هم اينک مي تواند درکنار مادر 93 ساله خود باشد و آرام سربربالين بگذارد و هم از جهت پيام هاي متعددي که اين آزادي براي جامعه ايراني دارد.

سئوال اصلي که هم اکنون هرکسي ممکن است ازخود بپرسد اين است که اين بازي چه محصولي داشت؟ اگراز صدمات روحي- رواني اي که طي اين مدت به هاله اسفندياري، همسر، دختر و خانواده اش وارد شده بگذريم، به جرات مي توان گفت دراين ماجرا هيچ بخش ديگري بيش از قوه قضاييه صدمه نخورد. در واقع، دراين پرونده وپرونده هاي مشابه چند ساله گذشته، قوه قضاييه نشان داده است تا چه حد در برابر دستگاه هاي امنيتي آسيب پذير است ونمي تواند استقلال خود را حفظ کند و حافظ حقوق شهروندي باشد.

 blog it

۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

- آقا فشار نده!
- عزیزم اینقدر فشار نده درد میکنه!

حکایت روزآنلاین است. ذکر مصیبت شده است این سایت سوگلی ما! نگاهش میکنی حالت بد میشود! گاهی هم روضه‌هایش عین روضه‌های آخوند خدا بیامرز محل ما آبکی است. این یکی را گوشت کنید
« هم اكنون 546 فقره تعميرگاه داراي پروانه كسب در تهران فعاليت مي‌كنند كه به دليل سهميه‌بنزين و كاهش تعداد مراجعه كنندگان، اكثر آنها بيكار شده‌اند»
با مزه است نه؟! احتمالا آگاهان گفتند در اسناد کارشناسی سهمیه‌بندی باید ردیفی برای واردات ماشینهای خراب از محل صرفه جویی در نظر گرفته میشد که این عزیزان بیکار نشوند!

- دکتر جان! زخم رو معالجه میکنند نه که فشار بدند بیشتر درد بگیره!

۱۳۸۶ مرداد ۱۹, جمعه

خنده

«افسوس! ساده نبودن تلخم کرده،‌ و گرنه میگفتم میخندیدید»
حالا دارم میفهمم ساده بنودن چگونه آدم را تلخ میکند. روزگاری به هر آنچه بود میتوانستیم بخندیم. من علیرضا جواد؛ هر آنچه غریب سنگین و غمین بود در چشم به هم زدنی به مضحکه‌ای تبدیل میشد و با نعره‌های قهقهه‌ از دلمان پر میکشید و میرفت. دیگر نمیتوانم بخندم. ساده بنودن تلخم کرده است. و اندوه از شش طرف! انگار که من مویه‌دار تمام شبهای زمینم. در محاصره‌ی چماق و حماقت،‌ دور از همه اما باز انگار که نه؛ به واقع کل تاریخم آنجاست و غربت در این سو؛ گرچه آنجا هم که بودم تنها بودم. بخند یا بمیر! این دو راهیست که پیش رویت است! و من دیگر نمیتوانم بخندم. نمیتوانم حماقت مردم را از دریچه‌ی طنز علیرضا ببینم و مانند بهمن خشم بر سرم آوار میشود. اندوه‌دار شب تنهایی خویشم. دلم میخواهد بتوانم به این کمدی خدا بخندم؛ آنقدر بخندم که اشکم جاری شود.

۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه

بازی باخت باخت

زندانیان در بند تحت شکنجه‌های وحشیانه‌ی رژیم هستند برای اعتراف به آنچه که انجام نداده‌اند. اگر اجازه بدهید کاملا منطقی با این قضیه روبرو شویم، یک سوال برای من مطرح است : آیا در این بازی بردی برای ما به معنی اپوزیسیون وجود دارد؟
هدف آنی حکومت از فشارها گرفتن اعتراف به گناه نکرده است، و کاملا طبیعی است که زندانیان مقاومت کنند و اجازه‌ی این پیروزی را به آنان ندهند و حکومت در هدفش ظاهرا شکست میخورد. اما آیا در این صورت، اپوزیسیون پیروز این میدان میگردد؟
گمان نکنم کسی اعتقاد داشته باشد که ما به قهرمانان بیشتری نیاز داشته باشیم به واسطه‌ی آنان خون مقاومت در مردم جاری کنیم. ایران به اندازه‌ی کافی از این قهرمانان دارد که به آنان افتخار کند. من بر این باورم که باید قهرمان پروری را پشت سر گذاشته باشیم و از تجربه‌های پیشین بتوانیم این نتیجه را بگیریم که قهرمان پروری دردی دوا نمیکند.
بنابراین حتی اگر زندانیان به شکلی ابر انسانی شکنجه‌ها را پشت سر گزارند باز ما باخته‌ایم. باخت ما رعب و وحشتی است که گریبان گیر اجتماع میگردد از اینهمه شکنجه که به آشکارگی هر چه تمام در حکومت جاری است ، برای جرم ناکرده! باخت ما تمام زجرهاییست که این عزیزان میکشند. باخت ما حرکتی است که در نطفه خفه میشود بدون اینکه مجال رشد بیابد. و چه میبریم؟ قهرمانانی دیگر! چیزی که فراوان داریم.
آیا واقعا به همین آسانی وارد بازی باخت باخت میشویم؟ با دستگیری هر فردی باختی برایمان رقم میخورد؟
....

۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

جوک روز

clipped from rajanews.com

 


تونل عظيمي در سفارت انگلستان كشف شده است كه از آن براي تردد زنان فاحشه و جاسوسان استفاده مي‌شد.


به گزارش خبرنگار رجانيوز يك مقام امنيتي نظامي كه خواست نامش فاش نشود اعلام كرد در پي گودبرداري اخير ساختمان فرش ايران در كوچه‌هاي مقابل سفارت انگلستان در خيابان فردوسي تهران كارگران به يك تونل عظيم برخورد كردند كه اين تونل به سفارت انگلستان منتهي شد.


اين مقام امنيتي افزود: يك وبلاگ نويس كه قبلا از كاركنان سفارت انگليس بوده در وبلاگ شخصي خود نوشته است كه سفارت انگلستان از اين تونل براي تردد جاسوسان مرتبط با سفارت و زنان فاحشه استفاده مي‌كند.

 blog it

سوال از خاتمی

من یک سوال بسیار ساده از آقای خاتمی دارم
اعدام روزنامه‌نگاران، شکنجه‌ی دانشجویان، خفقان عمومی داخلی ارزش مداخله و اظهار نظر شما را نداشتند؟ یا عملیات تروریستی در عراق بر علیه اماکن اسلامی مهمتر از عملیات تروریستی دولتی در ایران به نام مقدسات است؟
 blog it

۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

شرق هم توقیف شد!

مشکل من این است که کم کم همانقدر که از کیهانیان متنفر میشوم از احالی اصلاحات هم متنفر میشوم. این توضیحات را از زبان ابطحی بخوانید.
واقعا چرا باید یک روزنامه از مصاحبه‌ی با یک هم جنس باز - که این مساله هم محرز نیست وگرنه که زندانی و سنگسار میشد - عذر خواهی کند؟ به فرض که هم جنس باز مجرم است( که نیست اما با قواعد حکومت پیش میرویم). آیا مصاحبه با یک مجرم که نه، مظنون جرم است؟ آیا این نیازی به عذر خواهی دارد؟ چرا این قدر کوته فکر، بی شخصیت، پست و ذلیل شده‌اند این جمعیت اصلاح طلب که به هر رذالتی تن میدهند
clipped from www.roozonline.com
علت توقيف، مصاحبه داخلي روزنامه با يک نفري است که ميگويند از همجنس گرايان است. خود هيئت نظارت بهتر از ديگران ميدانند که از اين اشتباهات در روزنامه پيش مي آيد. و تنها راه حل آن هم در شرايط طبيعي عذر خواهي و توضيح فوري مسئولان روزنامه است. همچنانکه درروزنامه همشهري وقتي درهمين اواخردر سالروز جنگ مسلحانه مجاهدين خلق، عکس مريم رجوي چاپ و آرزوي بازگشت وي به وطن را خواستار شد، هيچکس از عمدي بودن آن حرف نزد و روزنامه تعطيل نشد و تنها عذرخواهي مقبول افتاد. روزنامه شرق اما پس از اين ماجرا دو روز تمام در صفحه اول عذر خواهي کرد
 blog it

۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه

برای دانشجویان در بند

دوستم داری؟ نفس عمیق بکش خوب است برای زندگی!
-توهین به مقدسات کرده‌اند ؟! نکرده‌اند؟ مگر مقدسات نیست که آنها را زندانی کرده است؟ پس چرا نکرده‌اند؟! اگر نکرده‌اند پس چرا زندانیند؟
خاتمی ؟ کروبی؟ اصلاحات؟!
-مگر ۱۸ تیر خاتمی نبود برادر،‌ همان آش و همان کاسه!
بهتر بود؟
ضارب حجاریان در دادگاه میخندید!
سلام!
خویینی‌ها کجاست؟ مگر برای او نبود که اینهمه جنگیدیم!؟ خسته شده است؟ یا مصلحت نظام؟ یا حتی «مگر خویینی‌ها بهتر است»؟!
گنجی کو!؟!
مگر اکنون وقت جایزه گرفتن است برادر؟ تو که خودت گرسنگی کشیده‌ای؟
-هنوز دوستم داری؟
- شقایق!؟ در زندان!؟
.....
تنها یک چیز میدانم
دوستانمان دریا دل اند!

۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه

هاتویی

در این جزایر کسانی که مرگ را انتخاب میکنند بسیارند. کسانی که خود را دار میزنند و یا به همراه فرزندانشان زهر میخورند. غارتگران نتوانستند از این انتقام پیش‌گیری کنند اما توانستند آن را توجیه کنند محلیان آنچنان وحشی هستند که گمان میکنند تمام چیز ها مشترکند یا چنان که اویدو میگوید چنان تنبل و فاسدند که کاری نمیکنند. در گذشته بسیاری از آنان با زهر خود را کشتند تا کار نکنند و بسیاری دیگر با دست خود خود را به دار آویختند.
هاتویی، رییس قبیله‌ی گواهابا** خود را نکشت. او با مردم خود در یک کانو* فرار کرد و به غارهای شرق کوبا پناه برد.
آنجا او انگشتش را رو به سبدی از طلا گرفت و گفت « این خدای مسیحیان است که از او پیروی میکنند! که به خاطر او برادرانمان و پدرانمان کشته شده‌اند! بیایید برای او برقصیم که اگر از رقص ما مسرور شود به آنها دستور خواهد داد تا به ما آزار نرسانند.»
او را سه ماه بعد گرفتند و به دیرکی بستند.
پیش از روشن کردن آتشی که او را به خاکستر و ذغال خواهد کاست، کشیش به او قول شوکت و جلال ابدی بهشت را داد اگر که غسل تعمید گزارد. هاتویی پرسید:
- آیا در آن بهشت مسیحیانی نیز هستند
- آری!
هاتویی جهنم را بر گزید و چوبهایی در آتش شروع به ترکیدن کردند.
ادواردو گالیانو
خاطرات آتش
*Canoe
** Guahaba

ای خداوندن ظلمت شاد!
از بهشت گندتان ما را
جاودانه بی نصیبی باد!

۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

پیامبر

کش آمده بر روی بوریایش، پلنگ روحانیٍ یوکاتان به پیام خدایان گوش میداد. آنها از بام با او سخن میگفتند با پاهایی گشاده از دو سو؛ و به زبانی که کس دیگری نمیتوانست درک کند.
چیلام بالام، که دهان خدایان بود، آنچه را که هنوز اتفاق نیافتاده بود به یاد آورد:
«پراکنده بر روی زمین زنانی خواهند بود که آواز میخوانند و مردانی که آواز میخوانند و مردمانی که آواز میخوانند ... هیچ کس نخواهد توانست گریخت، و کسی نجات نخواهد یافت.... پستی بسیاری در سالیان سلطه‌ی آز خواهد بود. مردان به بردگان بدل خواهند شد. صورت خوشید به اندوه! .... دنیا ویران خواهد گشت؛ و کوچک؛ و حقیر»
ادواردو گالیانو
خاطرات آتش

عشق

در جنگلهای آمازون اولین مرد و اولین زن با کنجکاوی به هم نگاه کردند. آنچه که در بین پاهای همدیگر میدیدند بسیار عجیب بود.
مرد پرسید : آیا مال تو را بریده‌اند؟
زن جواب داد : نه! من همیشه اینگونه بوده‌ام!
مرد او را از نزدیک آزمایش کرد و سر خود را خاراند. یک زخم باز آنجا بود. مرد گفت که بهتر است کازاو، موز یا هر چیزی که موقع رسیدن ترک برمیدارد نخورد. گفت که او را معالجه میکند بهتر است به ننو برود و استراحت کند.
زن اطاعت کرد. با صبر جوشانده‌های گیاهی میخورد و اجازه میداد تا مرد ضماد بمالد. وقتی مرد به او گفت که نگران نباشد او مجبور شد دندانهایش را قفل کند تا جلوی خنده‌اش را بگیرد.
زن از بازی لذت میبرد، با این حال داشت از زندانی شدن در ننو خسته میشد و با یاد میوه دهنش آب میافتاد.
یک شب مرد دوان دوان از بیشه آمد و در حالیکه از خوشحالی سر پا بند نبود گفت «یافتمش»!
مرد همین چند لحظه پیش میمون نر را دیده بود که چگونه زنش را در میان شاخه‌های درخت معالجه می کرد.
مرد در حالیکه به زن نزدیک میشد گفت این کاریست که باید کرد.
وقتی که هماغوشی طولانی پایان یافت، عطر تند گلها و میوه‌ها هوا را پر کرده بود. از بدنهایشان خوابیده در کنار هم، بخار و تشعشع غریبی میامد و آنچنان زیبا بود که خورشید و خدایان از شرمساری مردند.
ارواردو گالیانو - خاطرات آتش

۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه

«خاتمي که ميگفت ما چشم فتنه را در قتلهاي زنجيره اي کور کرديم و ديگر حداقل به اسم وزارت اطلاعات اين کارها انجام نميشود؟ حالا که دولت دست فتنه گران افتاده؟
اشتباه محاسباتي کجا بود؟»
محمدرضا خاتمي: رامتين عزيز،
من مطمئن هستم چشم فتنه كور شد هرچند شايد فقط يك چشم آن نه دو چشم، ديگر اينكه هرچند بعضي از فتنه‌گران امروز در قدرت هستند ولي همانگونه كه همه مي‌بينيم با بينا شدن و هوشيار شدن جامعه ما اينها ديگر توان آن را ندارند كه چنين فجايع و جناياتي را تكرار كنند ....
این پرسش و پاسخ از سایت نوروز است و پاسخگو آقای دکتر خاتمی کوچک
توجه کردید؟ فقط یک چشم فتنه کور شده است و احتمالا الان با عینک یک چشمی موشه‌دایان رفت و آمد میکند.
خوشم میاید که سیاستمدارانمان در حساس ترین لحظات حس طنز خود را از دست نمیدهند
!

عکس فتنه‌ی ذکر شده که توسط جاسوسان ما در اسرائیل گرفته شده است. از کسانی که از مکان فتنه‌ی مورد نظر اطلاع دارند خواهشمند است سریعا به آقای خاتمی اطلاع دهند تا چشم دیگرش را در آورد.

۱۳۸۶ تیر ۲۹, جمعه

دو تا ترک تو فرودگاه کار میکردن. فرودگاه به علت باریدن برف تعطیل میشه و ترکها هم از فرصت استفاده می کنند که برن عرق خوری! میبینن هیچی ندارن.. یکیشون پیشنهاد میکنه که: بیا روغن جت بخوریم! خلاصه میخورن و میرن خونه هاشون. نصف شب یکی شون زنگ میزنه خونه اون یکی و میگه: جدیدا گوزیدی؟ میگه نه چطور مگه؟! میگه پس نگوز- چون من یه دونه گوزیدم الان
بندرعباسم

۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه

گرسنه ترس ناشتا دارد.از اینکه سکوت خیابان را کر کند.

ترس می ترساند.

اگر دوست بدارد,ایدز می گیرد.

اگر سیگار بکشد,سرطان می گیرد.

اگر نفس بکشد,نجس می شود.

اگر بنوشد,تصادف می کند.

اگر بخورد,کلسترول می گیرد.

اگر حرف بزند,بیکار می شود.

اگر راه برود,ضرر می کند.

اگر فکر کند,مضطرب می شود.

اگر شک کند,دیوانه می شود.

اگر حس کند,منزوی می شود.

ادواردو گالیانو
«افسانه‌ای که کودکان میدانستند، جوانان گرامیش میداشتند و حتی پیران باورش داشتند؛ اما با تمام این وجود واقعی‌تر از معجزات محمد نبود»
این خطی از دنکیشوت اثر سروانتس است. برایم بسیار جالب بود که از معجزه‌ی محمد به صورت منفی و به عنوان سمبل دروغ استفاده کرده است.

۱۳۸۶ تیر ۲۶, سه‌شنبه

«این روزها اینگونه‌ام رفیق
ببین دستم چه کند پیش میرود انگار
هر شعر باکره‌ای را سروده‌ام
این روزها
با هر که دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بوده‌ایم که دیگر
وقت خیانت است!»
و جنایت از آن سوی دوردست
لبخند میزند بر قیمت قاتل
در صبح نحس مرگ

بر دامن سپیدی کی‌برد میخزم
خورشید در پس کدام قله نهفتست
از کاف و واو و نون؟
دریوزگی به چوبه‌ی اعدام میبرند
آزادگی به بند
آوارگی به ننگ
«این روزها
با هر که دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بوده‌ایم که دیگر
وقت خیانت است.»

۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه

گزارش جشنواره‌ی ایرانیان در تورونتو

امروز به جشنواره‌ی تابستانی ایرانیان در میدان مل لستمن رفته بودم. بیشتر هدف دیدن مردم است در تعداد زیاد تا واقعا جشنواره! نکات زیر به نظرم بسیار جالب آمد:
۱- دقت کردید که دختران ایران جدیدا خیلی زیبا شده اند؟ من دلیلش را پیدا کردم: برای اینکه زشتهایشان را صادر میکنند به میدان مل لستمن!
۲- از چهار ساعت برنامه ۳ ساعتش را از اسپانسر های عزیز تشکر میکردیم که این امکان را فراهم آورده‌اند که بیاییم و ازشان تشکر کنیم!
۳- دو گروه موسیقی بسیار زیبا موسیقی اجرا کردند. چند تا پسر ایرانی که فارسی بلد نبودند اما عاشق سینه‌چاک ایران بودند. چند موسیقی گوش خراش اجرا کردند و آخرش فرمودند: یو آر هوینگ اِ گود تایم؟ و لبخند زدند «اوو یا» و ما با دهان گشاد داشتیم نگاهشان میکردیم!
۴- ایران دقیقا نقش پستانک بچه را دارد! وقتی بچه نق میزند یا مامانش کار دارد از این وسیله برای ایجاد هیجان و «اوو یااا» یا ساکت کردن و حتی به جای نخود سیاه از آن استفاده میشود.
۵-به پیاله آش خوردم چهار دلار! چقدر ایرانیها به هموطنانشان لطف دارند و در هر فرصت برای سر کیسه کردن آنها استفاده میکنند.
۶- یک از اسپانسرهای برنامه حقوقدان بود و در غرفه‌اش اقدام به فروش پشمک و چس‌فیل به شیوه‌ی کاملا حقوقی کرده بود.
۷- آقای سردبیر فلان که ناگهان در نقش مجری برنامه ظاهر شده بودند با یک ته‌چین سیبل و قیافه‌ی بسیار جدی و خطرناک اقدام به گفتن جک کردند.
۸- آقای نماینده‌ی محترم نیز با یک ته چین سبیل مشابه اظهار ارادت کردند. اصولا در کانادا ته‌چین سیبیل نقش «همگام با مردم، همراه با مسئولین» را دارد؛ سیبیل نشانه‌ی ایرانی بودن است(مسئولین) ولی خوب کسی خوشش نمیاید
یک نکته‌ی روانشناسی : یکی از انگیزه‌های مهم ایرانیان خارج کشور برای انجام تفریح، زنگ زدن به ایران و تعریف عیش و حالشان است! بنابراین باید تفریحی باشد که ایرانیان از آن عاجز باشند مانند دیدن افشین در یک روز بارانی و با پرداخت چهل دلار! طبیعی است که تفریحاتی مانند کوهنوردی .... نه! به درد نمیخوره!

۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

گنجی زیدآبادی شریعتی

نقد زیدآبادی از گنجی برایم بسیار جالب توجه بود. از زبان گزنده‌ی گنجی که بگذریم مقاله‌ی ایشان حرفهایی برای گفتن داشت‌، به خصوص که بحث در باب شریعتی بیشتر جدل است تا بحث و یک مقاله‌ی مستدل برایم بسیار جداب بود.
اما آنچه برایم بسیار جالب بود نگرش زیدآبادی است. نقد روش گنجی به جاست اما استدلال قوی تری میطلبد تا شریعتی را از اتهامات وارده از سوی گنجی نجات داد. صرف مورد قبول نبودن یا کامل نبودن یک شیوه‌ی نقد نمیتواند به مفهوم رد تمام دست‌اوردهای آن باشد. به هر حال آنچه مرا وادار به نوشتن کرد خرده گرفتن آقای زید آبادی به زمان نشر مقاله (و سایر مقالات آقای گنجی) بود.
آیا نقد افکار و آرای کسی که تاثیر غیر قابل انکاری در تاریخ معاصر ایران دارد زمان و مکان خاصی میطلبد؟ من به شخصه فکر میکنم روشنفکران ایران از بحث‌های زیر بنایی به شدت غافلند و تمام مقالات منتشر شده تاریخ مصرفی در حد ماه دارند؛ و حتی اگر نداشته باشد به انگیزه‌ی اتفاقی روزمره نوشته شده است.
آقای زیدآبادی در مورد منیفست آزادی خواهی میگویند :
«حال فرض كنيم كه اسلام با دمكراسي ناسازگار باشد، بيان اين مساله در آن شرايط، چه كمكي به ما كرد؟ كدام مانع را از سر راه دمكراسي در ايران برداشت؟ كدام جنبش فكري سكولار را دامن زد؟»
مگر هر مقاله‌ای باید لزوما در مدت زمان کوتاهی به یک جنبش عملی بیانجامد؟ مگر قرار است با نوشتن تنها یک مقاله مشکلات ایران حل گردد؟ فکر نمیکنید روشنفکران دینیمان باید بیش از هر چیز و پیش از هر چیز تکلیف تئوریک سوالاتی اساسی از این قبیل را برای خود و مردم روشن کنند تا سر به زنگاه دچار تفرقه، تناقض گویی و شکست نگردند؟ چرخش و تحرک عملی نیاز به پشتوانه‌ی قوی فکری دارد و این پشتوانه با رای ندادن به احمدی‌نژاد به دست نمی‌آید بلکه تفکر اساسی از نوع آنچه آقای گنجی انجام میدهد دارد. قصد من نفس کار آقای گنجی است و به آرای ایشان کاری ندارم.
من فکر میکنم نه تنها حکومت ما با مردم ما صادق نیست که حتی روشنفکرانمان هم صداقت با مردم( و خود ) را نمی‌پسندند و گویا منتظرند تا تمام مشکلات حل گردد تا تکلیف مسائلی اساسی مانند سازگاری دین و دموکراسی را حل کنند.

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

میگویند خدا جهان را در شش روز آفرید و روز هفتم را استراحت کرد.
من جای او بودم روز هفتم را به حال بندگانم اشک میریختم

۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه

کمپین

این کمپین کم کم اعصابم را خورد میکند.( سایتشان هک شده است بیچاره ها) مقاله‌ای بود در مورد اینکه تلاش کمپین برای آشتی با اسلام و نشان دادن اینکه واقعا این تغییرات با اسلام سازگار است بیهوده و حتی مضر است و برای اثبات آن از تاریخ مشروطه و تلاش آن (و شکست و اضمحلال آن در شکل فجیعی که میبینیم) شاهد آورده بود. مقاله‌ی جالبی است! اما در جواب این مقاله یک مقاله‌ی دیگر منتشر شده بود که حال من را به هم زد. برای به نقد کشیدن مقاله‌ی اولی ابتدا مبارزان سکولار مشروطه به لقب «منورالفکر» مفتخر شده اند که با توجه به سابقه‌ی این کلمه و بار منفی آن که در این چند دهه به آن تزریق شده است، میتوان به هدف نویسنده پی برد. سپس جمله‌ای بسیار اعصاب خورد کن تر ظاهر میشود «مقالات این چنینی ...» توجه کنید که با جمع بستن نویسنده به سهولت به چند نتیجه‌ی بسیار مفید میرسد:
۱- آنچه جمع بسته شده تکراری است مسلما! و شخصیتی از خود ندارد و چیز جدیدی ارائه نمیکند.
۲- با جمع بستن بسیار آسان میتوان مفاهیمی را که در حوزه‌ی چیزی که به نقد کشده شده است وارد و سپس آنها را محکوم کرد، به خاطر اینکه نویسنده دارد به طور کلی میگوید!
چیز آزار دهنده‌ی دیگری که در مقاله است اصرار به جنبه‌ی آموزشی کمپین است. و این همان چیزی است که برای توجیه «مهم نبودن تعداد امضا» از آن استفاده میکنند. همه میدانند که جنبه‌ی آموزشی کمپین مهم است، اما چه ابزاری برای اندازه‌گیری پیشرفت و به ثمر رسیدن این آموزش وجود دارد؟ آیا چیزی بهتر از تعداد امضاها که نشان دهنده‌ی تعداد افراد موافق، تعداد آموزشهای موفق است وجود دارد؟
از سوی دیگر با لوث کردن صورت مساله و اصرار برای وارد کردن اسلام در آن، آیا واقعا میتوان گفت که این آموزش مفید است؟ میتوانید ده ساعت برای زنی در جنوب تهران سخنرانی کنید که این اصول با اسلام سازگار است و حاصل تمام تلاشتان با یک سوال از «حاج آقا» به باد رود!
کم نمیفهمم چرا وقتی میخوای بنویسی هیچ چی نیست که نویسی ولی وقتی که داری برای خودت میگردی یا کتاب میخوانی، مرتب چیزهایی برای نوشتن به یاد میاوری؟ انگار که نوشتن هم مثل زن است که وقتی دنبالش میگردی فرار میکند! یا شاید وسواس برای کامل نوشتن است که اجازه نمیدهد راحت بنویسی به هر حال تصمیم گرفتن تند تند بنویسم و سعی کنم هر چه در مغزم میاید در کوتاهترین زمان - اگر شده برای اینکه از شر ایده هم راحت شوم- بنویسم! این یکی!

زوریا در تورونتو



۱۳۸۶ خرداد ۳, پنجشنبه

ماهی گیر آنقدر به تور خالیش عادت کرده بود
که وقتی ماهی در تور دید
رنگش پرید

شهرام شیدایی

۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

خواب دیدم یک جور پفک نمکی درست کرده اند که وقتی درش را باز میکنی روی جلدش کارتون پخش میشود!
یکی را داشتم میخوردم و روی جلدش تام و جری نگاه میکردم!! فکر کنم دلم برای تام و جری و پفک نمکی تنگ شده.
بقیه‌ي خوابم قشنگتر بود ولی یادم رفت

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۹, شنبه

زورق آن جا ایستاده است. از آن سوی چه بسا راهیست به سوی «هیچ» بزرگ! اما کی‌است که بخواهد در این «چه بسا » پای گذارد؟

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۵, سه‌شنبه

منقبض در چنبر تنهایی خویش
در انتظار قربانی است - سالها
...
تارهای غبار بسته‌ی عشق می لرزاند
و
انگشتان زهر آلود دوستت دارم طعمه را از پای میاندازد

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۲, شنبه

اما اين شعار[که برابری حقوق زن با مرد مغايرتی با اسلام ندارد] دشواری و شکاف معينی را نیز در جنبش زنان ايجاد می کند. ببینید ما ناگزیر نیستیم امر دنيوی حقوق زنان را به جدلی ايدئولوژیک و اعتقادی گره بزنيم که بنابر آن ابتدا باید روشن سازیم آیا برابری زن و مرد با اسلام همخوانی دارد يا نه
آقای دکتر انگار توجه ندارند که این ما نیستیم که این دو مساله را به هم گره میزنیم، بلکه این دو مساله با هم گره خورده‌اند و مسکوت گذاشتن آن حاصلی ندارد. چنانکه در چند خط پایین تر این تضاد نمود پیدا میکند «يک جنبش سکولار و دنيوی (از جمله کمپین یک میلیون امضا)، بايد با موضوعات دنیوی، خود را درگیر سازد.» اشاره کردن به سکولاریزم در ایران به معنی مرگ است! جداسازی امور دنیوی و اوخروی در برداشت رایج از اسلام مفهومی ندارد؛ مگر آنکه برداشتی دیگر از اسلام ارائه کرد و به سرنوشت سروش و آقا جری دچار شد. کافیست سوره‌ی نسا را بخوانید تا بدانید زن در اسلام یا بهتر بگویم در قرآن چه منزلتی دارد. برابری حقوق زن و مرد در اسلام یک شعار پوچ است. شاید در جامعه‌ی سکولار برای همراه کردن توده‌ی مردم این شعار با القای برداشت جدیدی از اسلام بردی داشته باشد اما در ایران به هیچ نتیجه‌ای نمیرسد. جنسیت یکی از بزرگترین دلمشغولی های مجتهدین است و شوخی با آن نه تنها اهانت به اسلام محسوب میگردد بلکه تجاوز به قلمرو روحانیون است! مگر نه اینکه برای ازدواج نیازمند ورد جادویی آنان است؟ مگر نه اینکه برای صحبت کردن با زن به طور ایده‌ال اسلامی نیازمند ورد صیغه‌ی محرمیت هستیم؟ مگر نه اینکه برای سکس نیازمند ورد دیگری هستیم؟
هدف از طرح این مساله در بیانیه‌ی کمپین کاملا قابل درک است: اجتناب از برخورد با حاکمیت. اما برخورد با حاکمیت در حالیکه چنین خاصت حساسی مطرح است به طور وضوح اجتناب نا پذیر است و این مساله از ابتدا قابل پیش‌بینی بود.
چیزی که در این بین باقی میماند‌ و آزار میدهد تقدسی است که به اسلام داده شده است: « برابری حقوق زن با مرد مغايرتی با اسلام ندارد»! مرا یاد تاکتیک حزب توده در ابتدای انقلاب میاندازد. نماز پشت سر مسلمین برای نشان دادن اتحاد که حاصلش را همه به یاد داریم. تجسم کنید جنتی را که میگوید « حتی ان زنان منحرف و نادان هم میدانستند برابری حقوق زن و مرد در اسلام اورده شده است»

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۱, جمعه

عقده‌ی خود کم بینی؟

- هفته‌ای پنج هزار تا از این خارجی‌های مادر قحبه در میارم!!!!
- واقعا هیچ گهی نیستن، شانس آوردن وضعشون خوب شده!!!
- خیلی بی فرهنگن! یکی میخواد همکارشو صدا کنه میگه هی!!!!
روزی صد تا از این اظهار نظرها را میشنوم. واقعا مشکل ما چیست؟ بعد از شش سال انتظار این گونه از صاحب خانه‌ی خود تعریف میکنیم. عقده‌ی خود کم بینی تا این حد آدم را حقیر میکند که این گونه نظر دهد؟ و کلمه‌ی هی را بد بداند در حالیکه او را مادر قحبه خطاب میکند؟
در ضمن توجه داشته باشید که اکثر کاناداییها به حد افراط مواظب هستند که کسی را ناراحت نکنند. تا این حد که هر چقدر من به همکارم التماس کردم غلط های گرامری من را موقع صحبت کردن بگوید قبول نکرد و گفت ممکن است ناراحت شوی!

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۸, سه‌شنبه

عصر جدید

یک هفته است هر شب عصر جدید چاپلین را نگاه میکنم. فیلم غریبی است، سکانس مشهور ابتدایی رقص جاودانه‌ی چاپلین و سیاهی غمناک فیلم که در شادابی زیبای چاپلین رنگ میبازد و نوید میدهد.
آنچه گه در این فیلم بیشتر از همه دوست دارم - جدای از تمامی سکانسهای معروفش- سکانس آخر فیلم است و به خصوص دو شات آخرین که از حرکت دست هنرمندانه‌ی چاپلین که دخترک را به تبسم میخواند شروع میگردد و سپس جاده‌ی پیش رو و دو عاشق که در نمایی ضد نور به سوی روشنایی میروند و قدم زدن موزون چاپلین؛ که از کفشهای معروفش شروع میگردد و تمام تنش را در کمال زیبایی به رقص میاندازد. این نما ها در کمال هنرمندی و زیبایی در همان حال که او را دلقکی مینمایاند - دن کیشوتی در عصر معاصر - زیبایی نما را در این رقص موزن به کمال میرساند. هزار بار گفتم کمال این صحنه واقعا هیچ چیز کم ندارد

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

تاریخ سگها

داشتم از شرکت بر میگشتم که یک جمله که رهگذری گفت مغزم را به جلب کرد؛ فیلمی مستند از تاریخ سگ‌ها! ظاهرا خیلی جالب به نظر میرسد، اما غمگینم کرد.
ما از این جانوران چه میخواهیم ؟ چرا آنها را رها نمیکنیم تا به دنیای زیبای خود بازگردند؟ آنها را در خانه زندانی کرده‌ایم، از خوردن گوشت خام محرومشان کرده‌ایم، قلاده به گردن به گردششان میبریم و هنگامی که میخواهند با سگ دیگری سخن بگویند قلاده را میکشیم مبادا غریزه‌ی جنسیشان تحریک گردد - چیزی که تمام توان خود را میکنیم تا در مورد انسانها اتفاق افتد!- تمام تلاش خود را میکنیم تا خوی ادرار کردن برای نشانه‌گذاریشان را از بین ببییم! پوزه‌بند میزنیم تا خوی گاز گرفتنشان را محار کنیم. با تمام توان شخصیت حیوانیشان را نابود میکنیم و بعد بسیار میگوییم بسیار دوستشان داریم! برای انکه دیگر شخصیتی ندارند، برای آنکه به تمامی نابودشان کرده‌ایم
و اکنون برایشان تاریخ تدوین میکنیم! نمیدانم در کدام کتاب کوندرا از زمان مدور سگ ها سخن میگوید، از اینکه آنها زمان خطی انسانها را درک نمیکنند و زمان برایشان تکرار میگردد. هر روز تنها یک روز است بدون آینده و بدون گذشته و میتوانند از آن لذت ببرند درست با همان کارهایی که دیروز انجام داده‌اند. بدون اینکه دچار روزمرگی انسانی گردند. برای نابود کردن این تنها یادگار زیبای حیوانیشان اکنون برای آنها تاریخ مصور میکنیم! سعی میکنیم آنها را زمان‌مند کنیم تا در زمان، بزرگترین زندانی که انسانها را در بند دارد، شریکشان کنیم. مگر ما چه از تاریخ به دست آورده‌ایم که سگ ها را به این تحفه مزین میکنیم؟ مگر نه اینکه هر کسی تاریخ را آنگونه که دوست دارد روایت میکند، مگر نه اینکه تاریخ روایت پیروزان از گذر زمان است. به چه حقی به زندگی سگ‌ها در این بعد فلسفی تجاوز میکنیم؟
و میتوانید تجسم کنید که چه میتواند در آن آمده باشد! از بد بختیهای گذشته، عصر طلا که چگونه مجبور بوده‌اند در سرمای سوزان سورتمه بکشند! تا به حال کسی پای صحبت سگش نشسته است تا بشنود که پدر بزرگ چه خاطرات زیبایی از آن دوران به یادگار گذاشته است. طبیعت وحشی، شبهای کنار آتش در سرما زیر آسمان باز و آن شبی که با گرگ همبستر شد! شاید سگ همواره آرزو داشته است که برای یک روز هم که شده سورتمه ای را در سرمای چهل درجه بر برف بکشد و زوزه‌ی گرگی را بشنود؟

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه


"[The girls] live in such a complicated alliances and shifting feuds that [I] do not feel the energy or the courage to break into it. I like to look at them though.
When I am in town their appearl to me is not very strong. I do not want the themselves really. They are too complicated. There is something else. Vaguely I do want a girl but I do not want to work to get her. I do not like to get into intrigue and the politics. I do not want to do any courting. I do not want to tell any more lies. I do not want any consequences. I do not want any consequences ever again. I could never get through it all again. It is not worth the trouble.
I like the girls that are walking down the other side of the street. I would like to have one of them, but it is not worth it."
This is written by Hemingway hundred years ago; I just wonder how he happened to know me in this detail?!

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

شاید بعد چهار پنج سال، یاد روزهایی افتادم که با علیرضا مینشستیم از مشنگ بازیهای روزمان میگفتیم و میخندیدیم؛ من دیشب پای صحبت کسی نشستم که از ته دل خندیدم و گریستم. انگار خاطراتی مشترک را از زبان دوست دیرینه‌ای میشنیدم. آنهم سه سال، سه سال خاطره‌ای که میتوانی هر کدامشان را حس کنی. عجیب بود. گاهی به زندگی امیدوار میشوم. گاهی احساس میکنم، کس دیگری میتواند از درون من سخن بگوید. حس میکنم میتوانم خودم باشم، بی آنکه بخواهم شرایطی را ارضا کنم یا به اجبار باعث خوشحالی کسی شوم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

انعکاس غروب طوفانی


در اضطراب آبی چشمانش


«پدر نیامد»


باران در دو سوی پنجره میبارید

۱۳۸۶ اردیبهشت ۹, یکشنبه

آرام
آرام
صبح که از تاج تخت به پایین خزیده‌ام
او رفته است
و من
آرامشی حلزون وار در گرمای بسترش

دختر بودن

دختر بودن: "ترس"
ترس از تکرار شدن، ترس از عادت کردن. ترس از نرسبدن به ابدیت .آیا این یک لحظه‌ است که تکرار میشود، میماند انعکاس پیدا میکند جاودانه میگردد؛ یا لحظه لحظه زندگی است که یک به یک به ابدیت میرسند. آیا میتواند در یک لحظه ماند و آن را نمود جاودانگی دانست یا هر لحظه را باید به دنبال جاودانگی به مثال جاودانگی طی کرد؟ آیا با تمام معشوقان دنیا به عنوان جلوه هایی از معشوق ازلی باید خوابید؟ یا با معشوقی باید آنچنان یکی شد برای ابد که او را به جایگاه معشوق ابدی رساند؟
تریستان یا دون ژوان

۱۳۸۶ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

میخواهم دور شوم
دورتر از هر آنچه در دسترس
همانجا که چشمهای تو خیره شده‌اند

Peyman Hooshmandzadeh

مستيه ديگه
وقتی می خوای بياد ، ميره
وقتی می خوای بره ، مياد
مثل خيلی چيزا
زن
آخريشه .
از نوشته های هوشنگ زاده

۱۳۸۶ اردیبهشت ۵, چهارشنبه

هیچ کاری نمیتونستم بکنم؛ هربار که میگفتم دوست دارم ساکت میشد. خودم رو کشتم تا یه بار بگه دوست دارم، ولی هیچ وقتم نگفت. چرا گفت ولی هر بار که میگفت یه اما دنبالش بود «دوست دارم ولی ...» انگار که همیشه وقتی چیزی خراب میشد یادش میافتاد که دوستم داره. دوست داشتن براش یه چیزی بود مثل روزمرگی، که صد سال بود اونجا بودو فقط وقتی میفهمیدش که به هم میخورد. باید هزار بار زنگ میزدم تا جواب میداد، وقتیم جواب میداد غیر از آب و هوا چیز دیگه‌ای نمیگفت. خسته شده بودم دیگه؛ میفهمی؟ اصلا نمیفهمید دوست داشتن چی هست؛ انگار در قاموسش تعریف نشده بود. هیچ وقت حس نمیکردم با کس دیگه ای فرق دارم مگر وقتی که از دستم عصبی میشد، که خیلیم زود این اتفاق میافتاد. اونوقت بود که احساس میکردی شاید واقعا دوست داره و تو نمیفهمی؟ میدونی چی میگم؟

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه

من واقعا به زنان کمپین حسودی میکنم. اینکه بتوانی با مشکل خود به درستی و در ابعادی که برایت قابل دسترسی است رویارو شوی چیزی است که تمام جنبش‌های ایران کم دارند. حس تمامیت خواهی و کمال‌گرایی تنها با اندیشیدن به حجم نامتناهی کوه مشکلاتی که در روبرویش است خسته میشود و اصلاح‌طلبی هنوز نمیتواند تکلیف خود را با دیکتاتوری مقام رهبری مشخص کند.
تعریف درست مساله کم از حل آن نیست که بیشتر است. رویکرد درست این جنبش باعث میگردد تا هدف آن از مجازی بودن خارج گشته و در حوزه‌ی عمل قرار گیرد و به این ترتیب زنان کمپین یک روش راهبردی دارند که میتوانند برای آن تلاش کنند.
این اقدام مشخصا سیاسی است، من با آقای کاوه مظفری کاملا مخالفم.
من نمیتونم درک کنم که چرا سعی داریم از سیاست فرار کنیم ؟ مگر سیاست چیزی غیر از روش اداره‌ی زندگی مردم است؟ مگر سیاست از اجتماع تغذیه نمیکند؟ مگر حرکت اجتماعی نیست که به تغییرات سیاسی میانجامد؟ اگر تلاش برای تغییر قوانین کشور سیاسی نیست پس سیاست چیست؟

۱۳۸۶ فروردین ۲۵, شنبه

۱۳۸۶ فروردین ۲۱, سه‌شنبه

ارغوان
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي است هوا
يا گرفته است هنوز
من در اين گوشه که از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آنچنان نزديک است
که چو برمي کشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همين يک قدمي مي ماند
کورسويی ز چراغی زنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد، که هوا هم اینجا زندانیست

۱۳۸۶ فروردین ۱۸, شنبه

آخر

آخه کی گفته آخر همه چی مهمه؟ نود دقیقه فوتبال بازی کردن برزیل تا هشتاد و پنج چهار دو جلو بود، خوب آخرش باخت! که چی؟ کی گفته نود مهمتر از هشتاد و پنجه؟
- اصلا من نمیفهمم "هَپیلی اور افتر" یعنی چی؟ دو نفر همدیگه رو دوست داشتن؟ باشه! ازدواج کردن؟ ... مادر زن، پدر شوهر مشکل نبود؟ ااوکی! ... اختلاف؟ ... هیچچی؟ .... بچه دار شدن؟ هفت تا پسر کاکل زری با یه دختر ماه پیشونی، همشون دکتر مهندس؟ ... بعدش چی عروسی دوباره؟ نوه نتیجه؟ ("هَپیلی اور افتر" به انگلیسی میشه جوجه کشی؟) بعدش چی؟! نه بعد اون هیچچی که گفتی؟ .... آهاااان مردن. خوب یعنی میتونستی از اول بگی دو نفر بودن همدیگه رو دوست داشتن آخرش مردن بیچاره‌ها؟ دیدی حالا!
خوب عزیزم، همدیگه رو دیدیم چقدر رمانتیک بود رقصیدیم، لبخند زدیم، جیم زدیم تو حیات؛ رو نیمکت، نم نم بارون، "زیر آن اشجار بی برگ"؛ بوسه‌ی اول - چقدر رمانتیک بود شاعرانه بود نه؟ ... خوب من زیاد خورده بودم ... آخرش یه هو اونجوری شد ... نتونستم از دستشویی بیام بیرون .... میدونم لباست خیلی خوشگل بود، میدم برات عین اولش بشورن ... چی آبرو؟ الوو؟ آخرش قعط کرد!
"دوستت دارم چون نان و نمک"
به اصفهونی چی میشه؟
توی ایستگاه متروکه منتظر اتوبوسی هستید که هیچ گاه نمی‌اید و به مردمی که جوری نگاهتان میکنند که انگار دایناسور دیده اند لبخند میزنید. هیچکس به شما نمیگوید که این خط سالهاست که برچیده شده است و حتی اگر هم بگویند باز منتظر میمانید.
این تنها ایستگاهیست که میشناسید.
تا حالا شده بین مردم قدم بزنین جای شلوغ همه در رفت و آمد اما تارهایی دورتان ببینید که شما را از تمام آنهاست جدا میکند، که با وزش باد میرقصند انگار که ریشخندتان میکنند؟

کلاه خزدار کاپشنتان را از روی سرتان بردارید.

۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

تغییر برای برابری

برابری قانونی شاید در شرایط کنونی که قانون مفهومی در ایران ندارد اهمیت چندانی نداشته باشد. برابری قانونی در حالیکه عرف اجتماعی هنوز زن را برابر مرد نمیداند شاید فایده ای نداشته باشد. اما هر چه باشد، هر حرکتی هر تکانی هر جنبشی باعث خشنودی است.
شاید فکر کنید که این کار بیفایده است، در این صورت من کاملا با شما موافقم. شاید فکر کنید در حالیکه تمام مردم ایران در خفقان هستند باید در زمینه‌ی عمومی‌تری مبارزه کرد، باز هم با شما موافقم، اما مساله این است که امضای آنچه به نظرتان بی معنی و بی نتیجه میاید میتواند به دو نتیجه‌ی کوچک لااقل ختم شود:
۱- نشان دادن تفاهم یک میلیون نفری
۲- با امضای این نامه تفکرات خود را با عملی هر چند ناچیز همراه میکنید و به این ترتیب شاید این تفکرات جنبه‌ی عملی گرفته ملکه شوند
پس امضا کنید!
تا حالا علاقه‌ای به عقلتون داشتین؟
یا عقلتون با علاقه کار کرده؟
عاقلانه علاقتون رو کنار گذاشتین یا با علاقه عقلتون رو در نامعقوترین جا استفده کردین؟
از بس عق زدم..... باید برم دستشویی

حسین درخشان

من برای آقای درخشان احترام زیادی قايلم. و تمام آن به خاطر کمک شایانشان به ایرانیان بود تا با وبلاگ نویسی أشنا بشوندو واقعا کار کوچکی به لحاظ اجتماعی نبود.
من وبلاگ ایشان را زیاد مطالعه نمیکردم تا اینکه جنگ اخیر میان نبوی امروز و آقای درخشان درگرفت .
به همین خاطر به سایت هودر رفتم تا ببینم نقطه نظر او چیست.متاسفانه چیزی که دیدم نه تنها منطقی نبود بلکه فاجعه بود! مقاله‌ی اولی که بر روی سایت قرار دارد راجع به کاریکاتور روز از جریان گروگانگیری است
من نمیتوانم بفهمم واقعا کجای این کاریکاتور اشاره‌ی سکسی دارد؟ "دینامیک بی‌اهمیت و بچگانه‌ی جذابیت جنسی ملوان زن بریتانیایی است برای رییس‌جمهور کشور"

واقعا این تصویر اشاره‌ی سکسی است؟ یا تصوری است از نارسیسیم رییس جمهور ایران که برای ارضای خودش (نه جنسی!) و به پایین کشیدن خبر تحریم دست به چنین کار احمقانه‌ای زده است؟ خبر چه بالا باشد چه پایین ایران تحریم شده است! و مساله این است آقای درخشان! آنچه شما از ان دفاع میکنید تلاش برای اغفال افکار عمومی ایران است.
مقاله‌ی دوم جالب تر است. در این مقاله آقای درخشان هر چه که در چنته داشتند برای توهین به نبوی و آهنگ کوثر به کار برده اند و در روز بعد با معصومیت کودکانه ای آن را دروغ اول اوریل معرفی کرده‌اند! تا به حال شنیده بودید برای دروغ اول اوریل کسی به کسی فحش دهد؟ توضیحی برای حماقت آقای درخشان لازم است؟
اگر نظر من را میخواهید آقای بنوی شانس آورده است چون ممکن بود به عنوان دروغ اول اوریل درخشان او را بکشد و فردا ادعا کند که این فکاهی نویس اصلا جنبه‌ی شوخی ندارد، من شوخی شوخی یه چاقودر شکمش کردم ولی ایشان قضیه را جدی گرفتند و مردند..

دوست تازه

چه دوردست میرویم تا دوستی تازه پیدا کنیم و
چقدر تلاش میکنیم تا با او نزدیک شویم؟
عجیب نیست اینهمه تلاش برای یافتن آنچه که باید در همین نزدیکی باشد؟
How far we go to a new one, and how long we go to find a common place?!

۱۳۸۵ اسفند ۲۷, یکشنبه

نفسها ابر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
دیدین بعضی وقتها که مریضی حال نداری احساس میکنی آخر دنیاست؛ مخصوصا که تنها باشی و دور دور دور از همه چی. انگار که فرقی هم میکنه؟ مگه تمام سالهایی که نزدیک بودم چه کرده ام؟ یا بگو دور از چه؟ نزدیک به چه؟
وطن؟ کدام وطن؟ همان که سی سال در آن خون دل خوردیم و صدایمان در نیامد؟
هلا من با شمایم هاااای؟ میپرسم کسی اینجاست؟
آنجا هم کسی نبود! هیچ زمان کسی برای دیدن چشمهای ترمان نمیآید. مگر تماشا هم دارد؟

۱۳۸۵ بهمن ۵, پنجشنبه

بی حرفی

جالب است وقتی که حرفی برای گفتن نداری و میخواهی حرف بزنی؟ درست مثل اینکه با یک دختر زیبا ملاقات کنید برای اولین بار وچیزی نیابید که بگویید و تنها چیزی که میخواهید بگویید در لابلای سکس و سوء استفاده رنگ میبازد. واقعا میشود به کسی را در خیابان دید و گفت ببخشید شما بسیار زیبا هستید؟ حالا این به کنارکه در تهران احتمالا میشنوید برو گمشو! اما واقعا فکر نمیکن خیلی باید خوشایند باشد این حرف از طرف یک ناشناس؟