۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

من در سی بی سی



ماه عسل

داشتم ماه عسل نگاه میکردم! جالبه نه؟ بعد از اینهمه سال گوگوش جوان بی‌نقش، بهروز وثوقی. یاد فیلم عروس افتادم. نمیدونم چرا! شاید به خاطر هی شمال رفتنشون. شایدم به خاطر ساختار کلی فیلم.
چقدر زمان گذشته است. چقدر پیر شده‌ایم. به طور تصادفی یک فایل صوتی پیدا کردم که برای برادرم پر کرده بودم. حدود یک سال پیش. از صدای خودم تعجب کردم! و از شخصیتم. من اصلا عوض نشده‌ام در طول این سال. همان انسان همان صدا همان حماقت. من پیش نرفتم، من فرو رفتم.

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

جدایی

- گفت عیبی نداره عیبی نداره... باید خودت رو خالی میکردی. داشت تند و تند بازوم رو نوازش میکرد.
نمیدونستم چی بگم. انتظار این عکس العمل رو نداشتم. فکر میکردم حالت تهاجمی پیدا میکنه
بعد برای آخرین بار بغل کردیم هم رو و گریه کرد. تنش داغ بود. احساس کردم کسی رو که در کنارم بود و دوستم داشت از دست دادم. و گریه کردم.
داغی تنش را دوست داشتم، همان داغی‌ای که همیشه ازش گریزان بودم برایم مطبوع شده بود. احساس میکردم این گرمی زندگی را که انقدر به آن احتیاج داشتم از دست میدهم. و گریه کردم.
به جز حرارت کسی که نیست تا در آغوشمان بگیرد، از این زندگی چه میخواهیم؟

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

در قلمرو احساس

۱- آنها عاشق هم هستد اما این عشق در طبیعی ترین و غیر معمول‌ترین شکل آن تبلور پیدا میکند: در بدن همدیگر. آنها عاشق تن همدیگرند. این تضاد باعث میشود فکر کنید چرا این طبیعی ترین شکل عشق از فرهنگ انسانی نفی شده است.
۲- فیلم در نگاه اول پرنوگرافی است. سکانسهایی در دهه‌ی ۷۰ فیلم برداری شده‌اند که حتی اکنون نیز سینما از آن گریزان است. اما پس از چند سکانس تعادل خود را به دست میاورید، فیلم پرنوگرافی نیست بلکه بسیار بیطرف است. هیچ کدام از اجزای بدن انسان بر دیگری ارجعیت ندارند و دوربین بدون توجه به سکس سعی در روایت درست دارد.
۳ - زن کارگر مرد است و از دید زدن سکس مرد و زنش لذت میبرد. آنها عاشق هم میشوند و فرار کرده در هتلی میروند و روزها یدون اینکه از بستر خارج شوند معاشقه میکنند. آنها حتی به کارگر هتل اجازه‌ی تمیز کردن رخت خوابها را هم نمیدهند. زن میگوید ما از این بو لذت میبریم. زن دچار حساسیت حاد واژن است.
۴- زن در روز فرار پریود میشود و بسیار نگران است. مرد دست در لای پای زن کرده ، خون را با آرامش نگاه میکند و میلیسد.
۵- برای امرار معاش، زن روسپیگری میکند. سپس یا ولع تمام به هتل میرود تا با او عشق بازی کند. در سکانس دیگر مرد را وادار میکند تا با نوازنده ای دوره‌گرد بخوابد. سکس با دیگران حسادت آنها را برنمی‌انگیزد اما زن مرد را تهدید کرده است که اگر با همسرش بخوابد او را خواهد کشت.
۶- آنها روزها در بسترند. عشق‌بازی را به مرزهای آن رسانده‌اند. مرد میگوید شنیده است که اگر در حین عشق‌بازی گلوی همدیگر را فشار دهند لذت بیشتری خواهند برد. مرد دلرحم است و نمیتواند، اما زن با تمام وجود از این طرفند استقبال میکند. او از عذابی که مرد میکشد ناراحت است، اما مرد میگوید هر آنچه را که زن خوشحال میکند انجام خواهد داد.
۷ - آنها به سرحد عشق خود رسیده‌اند. عشق‌بازی به نهایت خود عوج گرفته است و گریزی از فنا نیست. زن آنقدر گلوی مرد را فشار میدهد تا او میمیرد، سپس آلت او را بریده با خود میبرد.