پرهیجان ترین خبر روزنامهی بی رمق روز یکشنبه در سال ۱۹۶۵ اتفاق افتاده است. یک دیپلمات آمریکایی نظیر استرالیایی خود را ملاقات میکند. هر دو قد بلند و مو بور هستند تقریبا سی ساله با همسرانی زیبا که دو دختر قشنگ هفت و چهار ساله دارند: جنی و جین، کوچکتر هستند؛ روزنامه اسم خواهران بزرگ را نمیبرد. اینهمه شباهت تعجب بر انگیز و غافلگیر کننده است، حتی اگر شما دیپلمات کارکشتهای باشید. آنها روزهای چندی را در کنار همدیگر میگذرانند و لذت میبرند. گویا اینهمه تشابه خارجی با تشابهات روحی نیز همراه بوده است.
نتیجهی این دیدار این است که دو زوج تصمیمی باور نکردنی میگیرند. آنها خانوادههای خود را عوض میکنند. دیپلمات آمریکایی با زن و بچههای دیپلمات استرالیایی به واشنگتن بر میگردد و دیپلمات استرالیایی با زن آمریکایی ازدواج میکند.
داستان از زبان یکی از دختران کوچکتر روایت میشود. قصهی خشم فروخورده، حسودی و دلتنگی دخترانی که پدرانشان را به دوستان خود باختهاند.
سوال بزرگ دختران این است: کدام پدر پیشنهاد داد؟ کدامشان بود که میخواست داوطلبانه دخترانش را تعویض کند؟
سوالهای زیادی میشود پرسید. اما آنچه برای من عجیب است چرایی این اتفاق است. چرا کسی باید خانوادهاش را با خانوادهی دقیقا مانند آن عوض کند؟ اگر این دو متفاوت بودند قصههای فراوانی میشد سرهم کرد. اما تعویض دو خانوادهی عینا یکسان چه دلیلی میتواند داشته باشد.
جدای مسائل اخلاقی، این کار که در ابتدا نبوغی غیر بشری جلوه میکند در انتها بلاهتی کودکانه بیشتر نیست.
به نظر من آنها خانوادههایشان را عوض کردند زیرا شباهت فوق العادهی آنها این ایده را به آنها داد. این نبوغ شیطانی دیپلماتها نبود که ای نقشه را آفرید، بلکه سادگی بچهگانهشان در رویارویی با این شباهت بود. احتمالا فکر کردند زشتی کارشان کمتر است زیرا آنها شبیه هم هستند. درست مانند کودکی که عروسکش را یواشکی با عروسک دوستش عوض میکند و فکر میکند که پدر و مادرش نمیفهمند، چرا که عروسکها شبیه هم هستند.