شب آفتاب نمیخواهد
و آفتاب نمیخواهد از ستارهی صبح
نشان همهمه بر گیرد.
ستاره منتظر آفتاب میماند.
و آفتاب میماند
که هر ستاره پر از انتظار
و شب
پر از ستارهی هر انتظار
و انتظار پر از خواب أفتاب شود.
ستاره همهمه از آفتاب میخواهد
و آفتاب نمیخواهد....
شعری که زیباییش را ازمادرش میگرد ! از زبان.
نه تجسد ایماژهای تصویری در بستر کلام است که زیبایی را این چنین به نمایش گزارده است و نه افقهای معنایی در فراسوی کلام تو را غرقه در خود میکند.
آنچه هست رقص کلمات در بستر دستور زبان است که تو را به تحسین وا میدارد. کلمات رنگ میگیرند و در تعویق معنا پس و پیش میشوند تا حجم دهند به آنچه میخوانیم- اگر به گفتهی رویایی تمسک جوییم- تا باز بخوانیمش و باز ...
اما اگر از روشنفکر بازی خوشتان نمیآید نهشت آنرا در افق سیاسی بخوانید:
شب آفتاب نمیخواهد...
یا در عشق:
و آفتاب نمیخواهد از ستاره صبح....