آقای معروفی!
نوشتهی تان چنان دردناک بود که اشک در چشمانم حلقه زد. منی که ماههاست عشق وطن در دلم به نفرت از قوم ملون ایرانی تبدیل گشته است. من که زلزلهی بم را به پوزخند برگزار کردم؛ که از دیدن مهربانی مزورانهی مردم در زلزلهی بم - که بچه گدای ۵ ساله را به فحش میبستند تا هدایایشان را تقدیم برادر مسلمان کنند- مشمئز شده بودم. از آوار درد در نوشتهی تان گریستم. تواناترین نویسندهمان در غربت زبانش میگرید.دوم خرداد جبههی دیگریست برای آشامیدن خون مردم - مثال تمام حکومتهای جهان- تنها مودبتر است و ترسو! آنان حتی به همسنگر معصوم خود -دکتر نوری- هم دل نسوزاندند. کسی که تنها به اصرار آنان به مجلس آمده بود ،خوراک کفتار شد تا مجلس قانونمدار به کار خود برسد و هر روز با صدای بلند اعلام کند که در برابر این حق کشیها کاری نمیتواند بکند. مجلس همان هنگامی که آخوند هرهری مذهب روباه صفتی رئیس آن شد؛ مرد.
آقای معروفی!
خوشحالیم که با تمام دردی که در دل دارید هنوز مینویسید. اگر که ایران کنام کفتاران و دژخیم شده است؛ اگر که به مردمانش هر روز بیش از پیش دو رو یی خیانتکاری و شهوت پول و ثروت تزریق میگردد. اگر چه سن فحشا به زیر سیزده سال رسیده باشدیا قرص ایکس ارزانتر از کتاب باشد، ما هنوز ادبیاتمان را داریم! گر چه خونالود و داغدار - سوگوار عزیزان خویش، اما هنوز هست. بنویسید که آنچه از شماست بوی خونتان را میدهد و من در این روزگار «تنها نوشتهای را باور میکنم که آنرا با خون خود نوشته باشند»