لاله و لادن؛ دوقلوهای ناقصالخلقهی ایران مردند. یا بهتر بگویم خودکشی کردند. اینکه تمام دکترهای اروپا گفته بودند تنها یکیشان میتواند زنده بماند و اینکه هیچکدام حاضر نشدند به خاطر دیگری بمیرند یا دیگری به خاطر آنها بمیرد؛ اینکه از خودخواهیشان بود یا از عزت نفسشان بماند. اینکه بیمارستان سنگاپور به دنبال شهرت بود و از ابتدا میدانست آنها محکوم به مرگند نیز ارتباطی به من ندارد. اینکه پدر خواندهی شان اسم خودش را بزرگ بر خیل پارچههای مشکی به بهانهی کوچ پرستوهای کوچکمان بر در و دیوار چسبانده نیز کلیشهی حماقت چند صد سالهی ایرانیان است.
آنچه کسالت مرا در هرم خشم بخار میکند هزاران پرستوی کاملی هستند که بهترین و کاراترین سالهای عمرشان را در زندانها میپوسانند؛ نه تسلیتی نه دلسوزیی. و رئیس محترم جمهورمان برای دو پرستوی افلیج تسلیت میفرستد و گنجشکان فرهیختهمان از لانههای دولتیشان به خیابان داغ کوبانده میشوند و هبچ کس تسلیتی نمیگوید. سیمای لاریجانی در شب وفات آزادی به تعزیت پرستوهای افلیج مینشیند.
آنان نیز رویای آزادی را به گور بردند.