۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

عشق

در جنگلهای آمازون اولین مرد و اولین زن با کنجکاوی به هم نگاه کردند. آنچه که در بین پاهای همدیگر میدیدند بسیار عجیب بود.
مرد پرسید : آیا مال تو را بریده‌اند؟
زن جواب داد : نه! من همیشه اینگونه بوده‌ام!
مرد او را از نزدیک آزمایش کرد و سر خود را خاراند. یک زخم باز آنجا بود. مرد گفت که بهتر است کازاو، موز یا هر چیزی که موقع رسیدن ترک برمیدارد نخورد. گفت که او را معالجه میکند بهتر است به ننو برود و استراحت کند.
زن اطاعت کرد. با صبر جوشانده‌های گیاهی میخورد و اجازه میداد تا مرد ضماد بمالد. وقتی مرد به او گفت که نگران نباشد او مجبور شد دندانهایش را قفل کند تا جلوی خنده‌اش را بگیرد.
زن از بازی لذت میبرد، با این حال داشت از زندانی شدن در ننو خسته میشد و با یاد میوه دهنش آب میافتاد.
یک شب مرد دوان دوان از بیشه آمد و در حالیکه از خوشحالی سر پا بند نبود گفت «یافتمش»!
مرد همین چند لحظه پیش میمون نر را دیده بود که چگونه زنش را در میان شاخه‌های درخت معالجه می کرد.
مرد در حالیکه به زن نزدیک میشد گفت این کاریست که باید کرد.
وقتی که هماغوشی طولانی پایان یافت، عطر تند گلها و میوه‌ها هوا را پر کرده بود. از بدنهایشان خوابیده در کنار هم، بخار و تشعشع غریبی میامد و آنچنان زیبا بود که خورشید و خدایان از شرمساری مردند.
ارواردو گالیانو - خاطرات آتش

هیچ نظری موجود نیست: