۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

میز هم از آن میزها بود

از ادیب جانسور

 مست از شعف زبستن 
کلیدهایش را بر روی میز گذاشت
گلها را در گلدان مسی گذاشت
شیر و تخم مرغش را گذاشت
روشنایی پنجره‌را گذاشت
صدای موتور و چرخ ریسندگی را گذاشت
نرمی نان و هوا را هم گذاشت

هر چه را در مغزش زیر و رو میکرد بر روی میز گذاشت
هر چه میخواست در زندگی بکند، درست همان ها را  گذاشت
 هر که را دوست داشت، از هر که بدش میامد
آن ها را هم گذاشت
سه سه تا نه تا میشد
 نه را هم بر روی میز گذاشت
کنار پنجره بود، کنار آسمان
خم شد بی انتها را در میز گذاشت
خیلی وقت بود که میخواست آبجویی بخورد
صدای تلق لیوان آبجو را هم گذاشت
خوابش را گذاشت ، بیداریش را گذاشت
گرسنگی و سیریش را گذاشت.

میز هم  از آن میزها بود!
آخ نگفت زیر اینهمه بار
پا به پا شد و ایستاد
او هم که هی میگذاشت 

هیچ نظری موجود نیست: