امروز بعد سالها از خواب که بیدار شدم؛ به جای هذیان معمول افکار نامربوط که به تمام سوراخهای غمگین روحم سرک میکشند تا بهانههای زنده بودن را بیرنگ کنند؛ تصویری رنگی از کارتهای بچهگانهای را دیدم که میرقصیدند.
گرچه قبل از آن خواب دیده بودم که برادرم را در ازدحام بیرنگ کانادا، با موسیقی ناموزون راک اند رول گم کردهام؛ اما از این تغییر صبحگاهی خوشحال شدم.
گرچه قبل از آن خواب دیده بودم که برادرم را در ازدحام بیرنگ کانادا، با موسیقی ناموزون راک اند رول گم کردهام؛ اما از این تغییر صبحگاهی خوشحال شدم.
۱ نظر:
حتی در این صورت هم ...باید سعی کنیم درون ان زنده بمونن....به خاطر نیازمون
ارسال یک نظر