۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

مولانا

دام دگر نهاده‌ام، تا که مگر بگیرمش
آنچه بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آنکه به دل اسیرمش؛ از دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من؛ باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر باز فسرد چون جگر
باز روان شد از بصرتا به نظر بگیرمش

راه برم به سوی او، شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او، حلقه‌ی در بگیرمش

درد دلم بتر شده چهره‌ی من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد، بر سر زر بگیرمش

گر چه کمر شدم جه شد، هر چه بتر شدم چه شد
زیر و زبر شدم چه شد، زیر و زبر بگیرمش

تا به سحر بپایمش، هم چو شکر بخایمش
بند قبا گشایمش بند کمر بگیرمش

خواب شدست نرگسش، زود در آیم ازپسش
کرد سفر به خواب خوش، راه سفر بگیرمش
---------------------------------
اگر کسی پرسید معنی شاهکار چیست؛ این شعر را برایش میخوانم. این غزل آنقدر آهنگین است که بیشتر موسیقی است تا شعر. کلمات کوچکی که در مفتعلن مفاعلن موج میزنند و پیش میروند و ابیات دو تکه که پر شتاب تر میکنند این رسیدن به معشوق را در التهاب نفس زدن عاشق.
شعر در «بخایمش» به ارگاسم میرسد. بار اروتیک این کلمه آنقدر زیاد است که شعر را کاملا زمینی میکند و به معشوق موجودیتی جسمی میدهد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید....